سیزده

داستان دختری که سیزده را دوست می‌داشت ... این وبلاگ، یک وبلاگ داستانی است.

سیزده

داستان دختری که سیزده را دوست می‌داشت ... این وبلاگ، یک وبلاگ داستانی است.

مدارک جاویدپور

ندا روی تخت دراز کشیده بود و به صحبت‌های جاویدپور فکر می‌کرد ...

«برای من عجیبه که تو این همه چیزو از کجا فهمیدی. حقیقتش اینه که شهر آسمان دلیل اصلی قتل پدرت بوده. البته این که چرا تو رو زنده گذاشتن، که البته ما خیلی هم خوشحالیم که این طوره ... نمی‌دونم. ولی من در مورد شهر آسمان یه اطلاعاتی دارم که هم به درد تو می‌خوره هم پلیس. من یه کپی از کلیه‌ی مکاتباتی که با دبی و فرانسه انجام شده رو تو خونه دارم. از دعواهایی که تو هیئت مدیره انجام شده هم خبر دارم. اگه بخوای همه چی رو بهت می‌گم. اما باید قول بدی دهنت قرص باشه. چون ما به آدمای کثیفی طرفیم.»

ندا یک برگه از میز کنار تخت برداشت که روی آن یک آدرس جاویدپور نوشته شده بود و در کافی‌شاپ از او گرفته بود. مدتی به آن نگاه کرد و سپس از جا برخاست تا آماده‌ی رفتن شود. 

***

در آسانسور باز شد و ندا از آن بیرون آمد. جاویدپور در پنت‌هاوس یک ساختمان بلند سکونت داشت. در طبقه‌ای که او زندگی می‌کرد تنها یک واحد قرار داشت. در کاملاً بسته نبود. با این حال ندا در زد و با صدای بلند گفت: «آقای جاویدپور؟» اما جوابی نشنید. پس از چند بار صدا کردن، آرام در را باز کرد. کسی جواب او را نمی‌داد. آرام به سمت داخل خانه حرکت کرد و چند بار دیگر جاویدور را صدا کرد. خانه‌ی بزرگ و خلوتی بود و به زیبایی چیده شده بود. ندا مسحور خانه شده بود و به این فکر می‌کرد که چه طور یک نفر در چنین خانه‌ای به تنهایی می‌تواند زندگی کند.

ناگهان چشمش به ویترین کنار اتاق افتاد که شکسته بود و وسایلش به هم ریخته بود و بعضی از آنها روی زمین ریخته بود. به طرف آن رفت. زمین زیر ویترین پر بود از خرده شیشه و وسایلی که از ویترین به پایین ریخته و شکسته بوند. قلبش به تپش افتاد.

آرام به سمت اتاق خواب رفت. در نیمه باز بود. در را باز کرد و وارد شد. ناگهان نفسش را با صدا بالا داد و فریاد زد. جاوید پور با لباسی پاره و غرق خون به تخت تکیه داده بود و چشمانش خمار بود. ندا به سمت او دوید و با گریه گفت: «خاک بر سرم آقای جاویدپور! چی شده!؟ تو رو خدا با من حرف بزنین!» جاوید پور یک سرفه کرد و از دهانش خون بیرون ریخت. ندا خود را به عقب کشید و جیغ زد. رنگ از رخسارش پریده بود. در حالی که گریه می‌کرد، تلفن همراهش را بیرون آورد تا با پلیس تماس بگیرد. جاوید پور با صدایی بریده و لرزان گفت: «ندا! گوش کن!» 

ندا با گریه گفت: «آخه چرا نمی‌گین چی شده؟! چی‌کار کنم؟ چی‌کار کنم خدا!» جاویدپور گفت: «گاوصندوق!» و نفسش را با صدا بالا کشید و گفت: «۲۴ ... ۱۳» ندا گفت: «چی می‌گین! ۲۴۱۳ چیه؟!» جاویدپور گفت: «تو کمد!» ندا با حالت عصبی گفت: «تو کمد چی؟! آقای جاوید پور حرف نزنین! ای خدا! بذارین من با پلیس تماس بگیرم!» و با گریه ادامه داد: «من نمی‌دونم باید چی‌کار کنم!»

و با تلفنش صد و ده را گرفت. پس از مدتی در تلفن گفت: «کمک کنین! به یکی حمله شده! تو رو خدا بیاین این‌جا! تو رو خدا! داره می‌میره! ... آدرس؟ یادداشت کنین ...»

نگاهی به جاویدپور انداخت. سرش به طرفی افتاده بود و به یک گوشه خیره شده بود. ندا تلفن را انداخت و با حالت بهت زده به او خیره شد. زیر لب گفت: «این کارو با من نکن.» دو دستش را جلوی دهانش گرفت و بلندتر گفت: «این کارو با من نکن!» و با بغض دوباره گفت: «خدایا این کارو با من نکن!» و مدتی گریه کرد. 

عرق سرد بر پیشانی‌اش نشسته بود و صورتش از اشک خیس بود. ناگهان به یاد سخنان او قبل از مرگ افتاد: «گاوصندوق ... تو کمد ... ۲۴۱۳» پس از کمی فکر کردن دست و رویش را شست و به سمت اتاق خواب دوید. با اکراه از کنار بدن بی‌جان جاویدپور عبور کرد و به سمت کمد اتاق رفت. لباس‌ها را بیرون ریخت تا این‌که چشمش به یک گاوصندوق خورد که رمزی بود. ۲۴۱۳ را وارد کرد. در گاوصندوق باز شد. درون آن مقداری پول و یک سری مدارک بود. مدارک را بیرون آورد. نگاهی سریع به آنها کرد. همان چیزی بود که جاویدپور قول آن را داده بود. مکاتبات با شهر آسمان. ندا مدتی به آنها نگاه کرد. چند قطره اشکش روی برخی کاغذها چکید. چشمانش مرتب تار می‌شد و نمی‌توانست چیزی از آنها بخواند. تصمیم گرفت این کار را در خانه انجام دهد. 

آنها را زیر بغل زد و اتاق را ترک کرد. وقتی از کنار تخت عبور می‌کرد، سرش را به سمت دیوار گرفت تا جاویدپور را نبیند. پس از مدت کوتاهی تلفن همراه ندا دوباره به صدا درآمد. اما ندا دیگر در خانه نبود.

نظرات 1 + ارسال نظر
جودی آبوت دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 http://www.sudi-s.blogsky.com

وای خیلی خوبه :) من این قسمت های هیجانی جنایی رو خیلی دوست دارم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد